میخواهم شما را با مردی بزرگ از دنیای ادب و هنر اشنا کنم او کسی نیست به جز عطار نیشابوری .محمد ابو حامد ملقب به فرید الدین در حدود 540 هجری در نیشابوور به دنیا آمد و در سال 618 در قتل عام مغول به شهادت رسید . علت اصلی شهرت عطار آثار منظوم اوست مانند الهی نامه اسرار نامه جواهر نامه خسرو نامه شرح القلب مصیبت نامه منطق الطیر است .در این میان تذکره اولیا که تنها اثر منثور عطار به شمار میرودکه به دست ما رسیده است.مهمترین ویژگی آثار عطار آن است که برای هدایت و راهنمایی بشربه سوی حق و حقیقت نوشته شده است آن هم در روزگاری که بیشتر شاعران فکر و ذوق خود را برای مدح سلاطین یا برای تمسخر و سر گرمی به کار می بردند. عطار مسلمانی راستین و شیفته وجود پیامبر اکرم محمد (ص)بود.او مذهب اهل سنت داشت اما به امیر مومنان علی (ع)و به خاندان پاک او عاشقانه عشق میورزید.از همین روست که برای نوشتن تذکره اولیا به رسم تبرک از امام جعفر صادق (ع)شروع میکندوبه روایتی از امام محمد باقر (ع)نیز مجموعه گرانبهای خود رابه پایان میرساند.تذکره اولیا مجموعه ای از سرگذشتها کرامت ها اندیشه ها و سخنان 72تن ازعارفان بزرگ و اولیای بر گزیده الهی است.شاید این سرگذشت ها گاه اغراق آمیزبه نظر برسند و گاه به افسانه شبیه باشند.اما باید توجه کرد انچه در هر ماجرا اهمیت بیشتری دارد نوع کرامت یا حوادث خارق العاده نیست بلکه روح و جوهر عرفانی آن است.در واقع عارفان و صوفیانی که عطار شرح حال آنان را در این کتاب می آورد آیینه هایی برای دیدن حد پرواز و استعداد بی کران روح آدمی است.ما قصد داریم در این قسمت برای شما 7 داستان برگزیده از تذکره اولیا را بیان کنیم
قندیلی از نور
شرح احوال رابعه
رابعه دختر اسماعیل عدوی القیسی مشهور به ام الخیر بود .وی در سال 135قمری در بیت المقدس در گذشت.رابعه به معنی چهارمین است و چون دختر چهارم این خانواده بود این نام را بر او گذاشتند.پدر و مادر رابعه به قدری فقیر بودند که در شب تولد او جامه ای نداشتند تا او را در آن بپیچند قطره ای روغن نداشتند تا ناف نوزاد را با او چرب کنندو چراغی هم در خانه نبود. مادر رابعه از شوهرش خواست تا به خانه همسایه برود و چراغی بگیرد پدر رابعه با خود عهد کرده بود که هیچ وقت از مخلوق خدا چیزی نخواهد اما با دیدن اوضاع به در خانه همسایه رفت اما هر چه کرد نتوانست در را بکوبد و سر افکنده به خانه اش بازگشت و به همسر خود گفت که همسایه ها خواب بودند.مادر رابعه غمگین شد و پدر با دلی شکسته به خواب رفت.در خواب پیامبر اکرم (ص)را دید که به او فرمود ای مرد غمگین مباش.این دختر بانوی بزرگواری خواهد شدکه هفتاد هزار تن از امت من در شفاعت او خواهند بود!اکنون به خانه امیر بصره عیسی رادان برو و از قول من به آن بگو به آن نشان که هر شب صد صلوات بر من میفرستی و شبهای جمعه چهارصد صلوات این شب جمعه نظر خود را فراموش کرده ای و کفاره این گناه را به حامل پیغام من بده.وقتی پدر رابعه بیدار شد با چشم گریان ماجرای خواب خود را بر کاغذ نوشت و آن را به در خانه عیسی رادان برد و نامه را به کسی داد تا به امیر برساند امیره بصره نامه را خواند اشکهایش سرازیر شد و به شکرانه آن که پیامبر اکرم از او یاد کرده است و............ ......